........
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمندهی جوانی از این زندگانیم
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژدهی جرس کاروانیم
گوش زمین به نالهی من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون میکنند با غم بی همزبانیم
ای لالهی بهار جوانی که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم
گفتی که آتشم بنشانی، ولی چه سود
برخاستی که بر سر آتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
سلامی مجدد
دوستان زمان ثبت نام یادتان هست ؟
چه شور و حالی بود و چه تکاپویی برای تمام شدن مراحل ثبت نام با اون نقشه ای همراه نام نویسی به همه مون دادند ، یادتونه چطور وارسی میکردیم که زودتر مکان های مورد نظر را پیدا کنیم ، بازم چون نمیدونستیم میپرسیدم که بعد این امضاء کجای باید بریم ، وای که شورو حلی بود من که گاهی اوقات به آرشیو خاطراتم میرو و کتابچه افکارم را با دقت نگاه میکنم هیچ یک از روزهای دانشگاه از خاطرم فراموش نمیشه .
آخ که شب اول چه شبی بود ...... یادش بخیر .خوب طبیعی بود هم خونه ای تو که از قبل نمیشناسی ، اونم تو شهر غریب .
من هر می پرسید اون بنده خدا خیلی سرد جواب میداد ، خوب من تا کی میتونستم سوال کنم . چشمتون روز بد نبینه ساعت 7 غروب خوابیدیم .
ساعت 12 دیگه خوابمون نمیگرفت واییییییییییییییی تا خود صبح منو این دوستم بیدار بودیم ، چند دفعه چای دم کردم اما این دوست مون اهل چایی نبود و من تا ته قوری چایی هارو خوردم .
شما چطور بود اولین روز ورودتون ؟
تاز این داستان او روز خیلی بیشتره باشه که به فرصت مینویسم ارسال میکنم .
آرزوی سلامتی همه شما دوستان خوب .